Submit your work, meet writers and drop the ads. Become a member
Feb 2019
I will make a balloon for you...
My sister's eyes are smiling
Knowing you in all the rays of the sun
Being alive with you all the times
Giving me flight to the blue skies
with smiling jasmine flowers
with the whiteness of dandelions
and the rainbow of my sister's laughter
How people are more beautiful, there
I will make a balloon for you...
Putting on children's clothes,
We steal all the tears and smiles from them
I'm dreaming,
My sister
falling on the ground
from my father's and mother's hands
Running to her...
Cleaning the dust on her hat and dress
Taking her hands
Walking together
Finding her small hands
in the darkness of my heart, like a light
I'm crying,
Traveling, back to the past
Telling her : you don't know how much
you've grown up now!!!
A time that cannot be repeated anymore...
Friday morning,
Waking up with tears
I'm dreaming...
Siting alongside the flowers with you
I can kiss your lips for the first time
Your eyes are innocent till now, ''my God of jasmine flowers''
I love you
I love you
I love you
Giving your kind heart to God
and never leave you alone
Remembering a beautiful girl
Having black hair
in the scorching evenings of summer
wearing golden earrings
Siting on all the unhappy bicycles and
Making love to them
Not having the warmth of your eyes,''God of jasmine flower''
My mother, laughing at your hands
I love the song of birds...
I will make a balloon for you
under the shadow of the trees
which I've made my house
Somewhere that I've drawn eyes
Now, I'm seeing white clouds, round
Please, do not take pencil and paper from me...

...بادبادکی برایت خواهم ساخت
چشمان خواهرم خندیده اند
در تمام اشعه های خورشید
تو را می شناسم
در تمام زمان ها
با تو زنده خواهم بود
مرا به سوی آسمان های آبی پرواز بدهید
با گل های شاد یاسمن
با سفیدی قاصدک ها
...و رنگین کمان خنده های خواهرم
چقدر آدم ها آن جا زیباترند
...بادبادکی برای تو خواهم ساخت
لباس های کودکانه به تن می کنم
تمام اشک ها و لبخندهایشان را دزدیده ایم
خواب می بینم
خواهرم
از دست پدرومادرم
به زمین می خورد
من به سمت او دویده ام
خاک های روی کلاه و لباسش را پاک می کنم
دست هایش را گرفتم
با هم راه می رویم
دست های کوچکش مانند نور
در تاریکی قلبم پیدا می شوند
...دارم گریه می کنم
به زمان گذشته سفر کرده بودم
به او گفتم : تو نمی دانی
!!! الآن چقدر بزرگ شده ای
...زمانی که دیگر تکرار نمی شود
صبح جمعه
...با گریه از خواب می پرم
خواب می بینم
با تو در کنار گل ها نشسته ام
دیگر می توانم برای اولین بار
لب های تو را ببوسم
چشم هایت تاکنون معصوم بوده اند
'' خدای همیشه گل یاسمن من''
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم
من قلب مهربان تو را به خدا می سپارم
و هیچوقت تنهایت نمی گذارم
دختری زیبا را به خاطر بیاور
که موهایی مشکی دارد
در عصرهای گرم تابستان
با گوشواره های طلایی در گوشش
روی تمام دوچرخه های ناراحت می نشیند
و هم آغوشی می کند
گرمای چشم های تو را ندارد
''خدای گل یاسمن''
مادرم به دست های تو می خندد
...صدای پرنده ها را دوست دارم
...بادبادکی خواهم ساخت
زیر سایه ی درختانی که خانه ام را ساخته ام
جایی که چشم ها را نقاشی کشیده ام
...دیگر ابرهای سفید را گرد می بینم
خواهش می کنم
مداد و کاغذم را از من نگیرید
The Sick Red Carnation
Written by
The Sick Red Carnation  27/F/Iran
(27/F/Iran)   
861
         Sk Abdul Aziz, Gideon, A-Anon, Eloisa, Cné and 53 others
Please log in to view and add comments on poems