She looked at her pier-glass Nail polishes drying With half open lids Her toes were colored once may be You can get it from the toes Green Or pink I don't know Maybe red She cried in her look What happened to her womanly freshness?! That says I'm beautiful I know a woman Who wears mustache Do not make fun of her Where is her womanly freshness?! That says she is beautiful That cut her hair Blue scarves turned black She cried in her look Her tears reaching her lips Starring at the corner Pink colors were coming Turning to deer Green colors were going Laughing It had dolphins It had blue color... My bin still has a clockwork doll Handless With green eyes In her white gossamer dress still singing Dancing Still happy She can be happy She can fall in love With other clockwork dolls that sing That were kids... What if I fall in love in the streets With stared eyes I will say hello to the passengers When the trees Make love too What if I love you on the same street with no address It is said the laughter of maniacs is beautiful It has simplicity I have worn my childhood clothes I'm mad... She grew up She dosen't know the walls She has no mother And waits to possess a pass anger Do not make fun of her Her womanly freshness... It is said I don't write poems
میز توالت اش را نگاه می کرد لاک هایی با دری نیمه باز که خشک می شدند شاید می شد از ناخن پایش فهمید زمانی رنگ داشتند سبز ...یا صورتی نمی دانم ...قرمز در نگاهش گریست طراوت زنانه اش کو!؟ که می گویند من زیبایم زنی را می شناسم سیبیل می گذارد مسخره اش نکنید طراوت زنانه اش کو!؟ که می گویند زیباست که موهایش را بریدند روسری هایی آبی مشکی می شوند در نگاهش گریست اشک هایش تا گوشه ی لبش می رسیدند به کنج دیوار که زل می زد صورتی ها می آمدند آهو می شدند سبز ها می رفتند می خندیدند دلفین داشت ...آبی داشت صندوقچه ی من عروسک کوکی ای را دارد بی دست با یک چشم سبز در لباس سفید توردارش هنوز می خواند می رقصد شاد است می تواند شاد باشد عاشق شود عاشق عروسک های کوکی دیگری ...که آواز خواندند ...بچه بودند چه می شود که اگر در کوچه ها عاشق شوم چشمانم خیره باشد سلام رهگذری را پاسخ خواهم گفت وقتی درختان هم هم آغوشی دارند چه می شود که اگر در همان کوچه ای که چشم ها خوابیده اند نامم را می پرسی عاشق تو باشم نشانی ندارد که می گویند خنده های دیوانگان زیباست سادگی دارد من لباس کودکی هایم را به تن کرده ام دیوانه ام بزرگ شد دیوارها را نمی شناسد مادر ندارد و منتظر می ماند تا رهگذری را مال خود کند مسخره اش نکنید ...طراوت زنانه اش که می گویند من شعر نمی گویم