The chair is sighing The walls walking The mirror feeling sick of my ugly face That curtains are annoying too I don't see the window in the silence that chocks the sparrow The trees has made me a prison My dreams are long Longer than the shadows and with their lappets I'll sew a dress Its buttons up to my eyes An afraid balloon may be plays with the hands of a child in the distance And the victim would be a lady tomorrow letting go all her childhood in hands of the wind I look at my future 1- I love to be in the arms of a man In the hands has not touched any woman's ******* 2- I see a pregnant lady coming down the stairs not thinking of her tomorrow lullabying for the dolls -I've forgotten all the names of my dolls- 3- I have a child tying her shoelaces Taking her warm hands I can't say how much I love her even in my eyes Backing home from a daily shopping, she sings with her childish voice passing through the alleys 4- I'm old Mum and dad are not with me anymore They had to go The photo frames, just excuses for touching my memories The chair is still sighing The walls walking and It's just me Dead this time
صندلی آه می کشد دیوارها راه می روند آینه از زشتی صورتم استفراغ می کند پرده ها هم مزاحم اند پنجره را نمی دیدم در آن سکوتی که گنجشک را خفه کرد درختان زندان را برایم ساخته اند مدتیست خواب هایم از سایه ها بلند تر می شوند با دنباله اش لباسی خواهم دوخت که دکمه هایش از چشمانم بسته شوند از دور شاید بادبادکی -هراسان- در دستان دختر بچه ای همبازی می شد فردا قربانی خانمی خواهد بود که تمام کودکی هایش را با باد رها می سازد به آینده ام نگاه می کنم 1- دوست دارم در آغوش مردی باشم که دستانش سینه های زنی را لمس نکرده اند 2- زنی باردار را می دیدم که از پله ها پایین می آمد بی آنکه به فردایش بیندیشد برای عروسک ها لالایی می خواند -من اسم تمام عروسک هایم را فراموش کرده ام- 3- کودکی دارم بند کفش هایش را می بندم دستان گرمش را می گیرم حتی با چشمانم هم نمی توانم بگویم چقدر دوستش دارم از کوچه ها می گذریم با صدای بچه گانه اش شعر می خواند و از خرید روزانه به خانه برمی گردیم 4- پیر شده ام دیگر پدرومادرم در کنارم نیستند آن ها هم باید می رفتند قاب عکس ها بهانه اند تا خاطراتم را نوازش کنم هنوز صندلی آه می کشد دیوارها راه می روند فقط منم که این بار مرده بودم
please excuse me my dear friends i re-post this poem because i want to know your more comments and this is my favorite poem when i wrote it, i was 18 and doctors said to me you can't pregnant in that time, i was so angry and sad then i wrote this poem