I don't know how much I love you My fall has no rain Never had 19 years old girls,they don't understand Maybe I was jealous of God when I saw the sun,yellow I had forgotten my stories Grandpa 's stick dose not turned to butterfly My death is not beautiful It would not be beautiful A cloudy house maybe With singing clouds I see your shining eyes We had forgotten the songs I give you my earrings I will miss Nastaran She's not remembering her mom's embrace Her dress,white -I just see this - Maybe I was jealous of God That she was so beautiful I don't understand my feelings about you Your words has put Jasmine to sleep Their eyes turned black -no Jasmine-
You may not believe You are the first person reading my poems in a language I don't know. Sometimes being thankful loses its meaning I never knew how to rime... I've always seen you as the poet I love with no permission . I don't know how much I love you Don't look at the sky... Please don't look at the sky
من نمی دانم چه قدر شما را دوست دارم پاییز من باران ندارد ...هیچوقت هم نداشت دختران نوزده ساله نمی فهمند شاید حسادت من به خدا بود وقتی خورشید را زرد می دیدم قصه هایم یادم نبود عصای پدربزرگ پروانه نمی سازد مرگ من زیبا نیست زیبا نخواهد ماند شاید خانه ای ابری باشد ابرهایش آواز خواندند من درخشش چشمان شما را می بینم ترانه ها یادمان نبود و من گوشواره هایم را به شما می سپارم دلم برای نسترن تنگ می شود آغوش مادرش یادش نمی ماند پیراهنش سفید است - فقط همین را می بینم - شاید از حسادت من به خدا بود که او آنقدر زیباست احساسم را به شما نمی فهمم کلام شما یاسمن ها را خوابانده است چشمانشان سیاه شد - یاسمن نبود -
شاید باور نکنید شما اولین کسی هستید که شعرهای من را می خوانید به زبانی که نمی فهمم گاهی اوقات تشکر معنایش را از دست می دهد ...من هیچوقت بلد نبوده ام شعر بگویم همیشه شاعری را که خیلی دوستش داشتم بی هیچ اجازه ای در شما می دیدم من نمی دانم چه قدر شما را دوست دارم به آسمان نگاه نکن ...خواهش می کنم به آسمان نگاه نکن
I wrote this poem for Jawahar Gupta about a year ago,,, :-)