...مادرم خیلی مهربان بود دلم می خواهد به شکم مادرم بازگردم !!! مادر من رحم ندارد ...کودکی می خواهم از من متولد شود ...رحم نداشته باشد یادت می آید از ترس آنکه بزرگ نشوم النگوهایم را زیر بالشتم قایم می کردم !؟ ...مادرم خیلی مهربان بود موهایش را شانه نمی کرد خواهرم چه زیبا بود با موهایی خرمایی رنگ زیر نور خورشید در باد می رقصید با چشمانی درشت به رنگی سیاه روسری ها نمی فهمند موهایم را پوشانده اند این همه گل های یاسمن را دیده ای !!؟ ...از واژن من می رویند دلم می خواهد به شکم مادرم بازگردم رحم نداشته باشد چرا این مردم صدای مرا نمی شنوند!؟ ...آسمان ندارند سرزمین شغال ها را نمی شناسم قصه ای ندارد ...مادرم خیلی مهربان بود خداوند مادر همگی مان را رحمت کند من کودکی می خواهم ...رحم نداشته باشد