از وقتی فهمیدم قلب و ریه های حیآة مشکل مادرزادی دارن و زیاد عمر نمیکنه؛ فکر خودکشی مثل یک نجوا برام تکرار میشه بیشتر از قبل و مرتباً خواب می بینم... سه شنبه خواب دیدم رو به روی یه پنجره ام، هوا مثل اینکه بهار یا تابستون بود. رو به روم پر بود از درختچه های زغال اخته، دستم به شاخه ها می رسید. زغال اخته ها خیلی قرمز دیده مي شد و روشون برف نشسته بود با اینکه خورشید، روشن بود... یادم نمونده زیاد از خواب و نمی دونم چرا شما رو دیدم که روی صندلی ناهارخوری ما نشسته بودید آقای عمادی....
مانند اولین باران در زمینی بایر مانند نوزادی که برای اولین بار دستِ مادرش را لمس می کند مانند آیه ای که به طور اتفاقی شنیدم و آرامم کرد مانند نوشیدن آب در یک بعد از ظهرِ گرم و طاقت فرسا، احساس لمس دست های حیآة بود ... 🌱🌸