Abadan was small those days Maybe my mother doesn't remember Dolls dream too In her flower designed skirt She doesn't like the war The sky of Isfahan is not blue Doesn't know any dolls with blossomed eyes I wanted my red shoes Mom You take the weapon this time Since it's not the war of Jasmine's eyes It doesn't smell as Eglantines do Demanding heads A shining star in his open eyes The sky of Isfahan is not blue The city of turquoise domes and livid mosques The resonance of the song of Azan at noon through those high skies That doesn't know my mother You just saw them as stars Their skies are so high for wishes to reach The city of the livid dames is said to be beautiful... Your laughs were beautiful those days This city Doesn't know my mother Her Abadan was so small
آبادان آن موقع کوچک بود شاید مادرم یادش نمی آمد عروسک ها هم خواب می بینند دامنش طرحی گل دار را دارد جنگ را دوست ندارد اصفهان آسمانش آبی نیست عروسکی نمی شناسد ... که چشمانش تازه شکوفه کرده من کفش های قرمزام را می خواستم مامان این بار تو سلاح دستت بگیر که جنگ چشمان یاسمن نیست بوی نسترن ها را نمی دهد باز سر می خواهند چشم هایش باز ستاره ای در گوشه ی چشمش بدرخشد اصفهان آسمانش آبی نیست شهر گنبدهای فیروزه ای مسجدهای کبود پیچش اذان های ظهر در آن آسمان های بلند مادرم را نمی شناسد که تو آن ها را ستاره می دیدی آسمان هاشان بلند اند آرزوها نمی رسند شهر گنبدهای فیروزه ای ...که می گویند زیباست خنده های تو در آن موقع زیبا بود این شهر مادرم را نمی شناسد آبادانش خیلی کوچک بود
in my country ( Persia) war took place in 1980 and because of that my mother had forced migration she moved to Isfahan and she lost her land ( Abadan ) i love my mother :-)