When my hands were feeling
jealous of the fondling of the grain field,
I was being satisfied by each tree
Thinking of water...
It has free thought
I love my always naked body in it
وقتی دستانم
به نوازش گندم زار
حسادت می کرد
من با هر درختی ارضاء می شدم
...می اندیشم به آب
فکری آزاد دارد
تن همیشه لختم را درآن دوست دارم
this is a very old poem... :-)