My mom sleeping in the mornings Asleep in the mornings Sitting in the car some days Seeing the city in blue I don't like the car seats Smelling smoke and sweat I Always vomiting in them as a child Jasmine and mom A mother and a daughter Nastaran, a sister I don't like scarves wearing by force I love to live in a city having a sea...
مادرم صبح می خوابد مادرم صبح ها خواب است من بعضی از روزها در ماشین ها می نشینم شهر را آبی می بینم صندلی ماشین ها را دوست ندارم بوی دود و عرق راننده را می دهند وقتی بچه بودم همیشه در آن ها استفراغ می کردم یاسمن و مامان یک مادر و دختر بودند نسترن یک خواهر بود من روسری های به زور نشسته را دوست ندارم من دوست دارم در شهری زندگی کنم ...که دریا داشته باشد