Submit your work, meet writers and drop the ads. Become a member
 
  May 2017 Jamal Abboud
Paul Hardwick
Have you had
one of them mornings
when you slept
as if you are dead
remember nothing?
P@ul.
Watercolors
Gouache
Colored pencils
I miss my notebook
The one I made
Holding my earrings
He has cried with me, maybe
Looking at the sky
Can't see my feet
Passing through the trees
Remembering no one's eyes
The cars are big
Can't catch my voice
Someone asking me :
''Are you beautiful ?''
And I say :
I'm depressed
I had beautiful skirts
Colored pencils be beautiful
I like to draw myself
The ovaries of the boats are empty
I gather the sands at the beach
The sky will remain blue with the sea
I don't know why I still don't like to makeup
I think...
**** pictures increase the depression
And it's only I who must have seen
the copulation of two crows
at the university
I can hear Farinoosh and I laughing
I will not forget Shekoufe
And Pouria that curly hair boy
I used to play with when I was four
Gave me a swallow...
And I like to draw myself
In the arms of my mom 'a scarves
My scarf was green with red dapples
I used to ride big dogs at fun fair
Eating candies
Hadn't my sister at that time
I was three...
As I got to six my sister came
with the Lion King
I remember that morning with my granny,
hanging from the terraces
I thought, the snow was snowing in the summer
Just like the cartoons...
I 'be always had strange feeling for the sun
I can't describe its warmth on my skin...!
I have dark circles around my eyes
I've lost my moon-star earrings
I can't swim in the sea
I should wear scarf
And I think I will feel death sooner
Where I can't take my mom and my sister
As I know very well that my
husband's black shoes would be
much bigger than me
For the sky to rain there must be a cloud...

آبرنگ
گواش
مدادرنگی
دلم برای دفترم تنگ شده است
من آن را درست کرده بودم
گوشواره هایم را داشت
شاید او هم با من گریه کرده باشد
به آسمان نگاه می کنم
پاهایم را نمی بینم
از روی درخت ها رد می شوم
چشم های هیچکس را به خاطر نمی آورم
ماشین ها بزرگ اند
به صدای من نمی رسند
کسی از من می پرسد
تو زیبایی!؟
و من می گویم
من افسرده ام
دامن های زیبا داشتم
مداد رنگی ها زیبا باشند
و من دوست دارم
خودم را بکشم
تخمدان قایق ها
خالیست
شن ها را در ساحل می چینم
آسمان با دریا آبی خواهد بود
نمی دانم چرا هنوز میل به
آرایش کردن ندارم
...فکر می کنم
تصویرهای سکس افسردگی را بیش تر می کند
که فقط من باید
جفت گیری دو کلاغ را
در دانشگاه دیده باشم
صدای خنده های فرینوش با من می آیند
شکوفه را از خاطر نمی برم
پوریا
پسری مو فرفری
در چهارسالگی با هم بازی می کنیم
...به من پرستو داد
و من دوست دارم خودم را بکشم
در آغوش روسری های مادرم باشم
روسری من سبز بود
با خال های قرمز
در شهربازی
سگ های بزرگ سوارم
اسمارتیز می خورم
هنوز خواهرم را نداشتم
...سه سالم بود
وقتی شش سالم شد
خواهرم با شیرشاه آمد
صبحی را با مادربزرگم یادم هست
در بالکن آویزان بودم
من فکر کردم
برف در تابستان باریده است
شبیه کارتون ها بود
همیشه احساسم به خورشید غریب است
نمی توانم توصیف کنم
!!...گرمایش در پوست تنم
زیر چشم هایم سیاه است
گوشواره های ماه و ستاره ام را گم کرده ام
نمی توانم در دریا شنا کنم
باید روسری داشته باشم
و من فکر می کنم
مرگ را زود تر احساس خواهم کرد
جایی که دیگر نمی توانم
مادرم و خواهرم را با خود ببرم
همانطور که خوب می دانم
کفش های سیاه همسرم
از من بزرگ تر خواهند بود
...باید آسمان باشد تا ابر ببارد

— The End —