I will make a balloon for you... My sister's eyes are smiling Knowing you in all the rays of the sun Being alive with you all the times Giving me flight to the blue skies with smiling jasmine flowers with the whiteness of dandelions and the rainbow of my sister's laughter How people are more beautiful, there I will make a balloon for you... Putting on children's clothes, We steal all the tears and smiles from them I'm dreaming, My sister falling on the ground from my father's and mother's hands Running to her... Cleaning the dust on her hat and dress Taking her hands Walking together Finding her small hands in the darkness of my heart, like a light I'm crying, Traveling, back to the past Telling her : you don't know how much you've grown up now!!! A time that cannot be repeated anymore... Friday morning, Waking up with tears I'm dreaming... Siting alongside the flowers with you I can kiss your lips for the first time Your eyes are innocent till now, ''my God of jasmine flowers'' I love you I love you I love you Giving your kind heart to God and never leave you alone Remembering a beautiful girl Having black hair in the scorching evenings of summer wearing golden earrings Siting on all the unhappy bicycles and Making love to them Not having the warmth of your eyes,''God of jasmine flower'' My mother, laughing at your hands I love the song of birds... I will make a balloon for you under the shadow of the trees which I've made my house Somewhere that I've drawn eyes Now, I'm seeing white clouds, round Please, do not take pencil and paper from me...
...بادبادکی برایت خواهم ساخت چشمان خواهرم خندیده اند در تمام اشعه های خورشید تو را می شناسم در تمام زمان ها با تو زنده خواهم بود مرا به سوی آسمان های آبی پرواز بدهید با گل های شاد یاسمن با سفیدی قاصدک ها ...و رنگین کمان خنده های خواهرم چقدر آدم ها آن جا زیباترند ...بادبادکی برای تو خواهم ساخت لباس های کودکانه به تن می کنم تمام اشک ها و لبخندهایشان را دزدیده ایم خواب می بینم خواهرم از دست پدرومادرم به زمین می خورد من به سمت او دویده ام خاک های روی کلاه و لباسش را پاک می کنم دست هایش را گرفتم با هم راه می رویم دست های کوچکش مانند نور در تاریکی قلبم پیدا می شوند ...دارم گریه می کنم به زمان گذشته سفر کرده بودم به او گفتم : تو نمی دانی !!! الآن چقدر بزرگ شده ای ...زمانی که دیگر تکرار نمی شود صبح جمعه ...با گریه از خواب می پرم خواب می بینم با تو در کنار گل ها نشسته ام دیگر می توانم برای اولین بار لب های تو را ببوسم چشم هایت تاکنون معصوم بوده اند '' خدای همیشه گل یاسمن من'' دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم من قلب مهربان تو را به خدا می سپارم و هیچوقت تنهایت نمی گذارم دختری زیبا را به خاطر بیاور که موهایی مشکی دارد در عصرهای گرم تابستان با گوشواره های طلایی در گوشش روی تمام دوچرخه های ناراحت می نشیند و هم آغوشی می کند گرمای چشم های تو را ندارد ''خدای گل یاسمن'' مادرم به دست های تو می خندد ...صدای پرنده ها را دوست دارم ...بادبادکی خواهم ساخت زیر سایه ی درختانی که خانه ام را ساخته ام جایی که چشم ها را نقاشی کشیده ام ...دیگر ابرهای سفید را گرد می بینم خواهش می کنم مداد و کاغذم را از من نگیرید