در کسری از شعر عزیمت می کنیم تا ناموزون و نا میزان تا بسیار زیر هر وجب خاک (گور من یا سینه هر صخره، لحد (لهد خود را به تو می دهم یا از آتش خویش را تنپوش می دمم میان لالایی پلاسمای حقیقت تابتوان تاب آورد ذره ای خدا را خود تا آژدها را نفس بکشم
مرا شیانی نه کنامی نه مگرم شعری از سرشت سرشار زیستن که به التفات تیزابگون و الماس وش مشبک قربال آگاهیم را می درید یا گویی همیشه سیال هردوسوش بود غرقه در او بودم غرقه در خدایان و جنون خود را می باختم و بر خویش چیره می آمدم
Когда все становится интересным, Все расходится, Логика дивергенции, Держать и захватить момент, Магнитным полем, Или Глазами инквизитора Или чем то другим, Невозможно
زیستن میان اناجیل و عصر ما بعد در فضای همتافته به هر کهکشانش مقامی بود از نسیان آنسوی تن، آن سوی بیان مدام در شهادت که آن بزرگترین فضیلت است که قدم را به وسع کیهان بردار تا در آستانه درگاه ابن الوقت، سبقت جوینده از زمان بدن، بدوی تر از هر غار نگاره ای زبان، ذریه هستی تا ارجاع مدام به پیوستار خدایان تا آنجا که ناتباهیده است تا آنجا که اوست